کد مطلب:121989 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:272

ذکر جماعتی که امام حسن را در مصالحه با معاویه ملامت می کردند
ابوسعید عقیصا می گوید چون امام حسن علیه السلام به معویه كار به مصالحه و مداهنه كرد به حضرت او شتافتم و گفتم «لم داهنت معویة و صالحته و قد علمت أن الحق لك دونه و أن معویة ضال باغ» یعنی چرا با معویه طریق مصالحت سپردی و حال آن كه می دانستی خلافت حق تو بود و او بر طریق بغی و ضلالت است.



[ صفحه 244]



فقال یا با سعید ألست حجة الله تعالی ذكره علی خلقه و اماما علیهم بعد أبی؟ قلت: بلی! قال: ألست الذی قال رسول الله صلی الله علیه و آله لی و لأخی: «ألحسن و الحسین امامان قاما أو قعدا»؟ قلت: بلی! قال: فأنا اذن امام لو قمت و أنا امام اذا قعدت، یا با سعید علة مصالحتی لمعویة علة مصالحة رسول الله لبنی ضمرة و بنی أشجع و لأهل مكة حین انصرف من الحدیبیة أولئك كفار بالتنزیل و معویة و أصحابه كفار بالتأویل، یا با سعید اذا كنت اماما من قبل الله تعالی ذكره لم یجب أن یسفه رأیی فیما أتیته من مهادنة أو محاربة و ان كان وجه الحكمة فیما أتیته ملتبسا ألا تری الخضر لما خرق السفینة و قتل الغلام و أقام الجدار سخط موسی فعله لاشتباه وجه الحكمة علیه حتی أخبره فرضی هكذا أنا سخطتم علی بجهلكم بوجه الحكمة فیه و لو لا ما أتیت لما ترك من شیعتنا علی وجه الأرض أحد الا قتل.

فرمود: ای ابوسعید آیا من حجت خدا نیستم بر خلق خدا و امام ایشان نیستم بعد از پدرم امیرالمؤمنین؟ عرض كرد حجت خدائی و امام امتی فرمود آیا آن كس نیستم كه رسول خدا در حق من و برادرم فرمود حسن و حسین دو امام اند امت را خواه بر مسند خلافت باشند و خواه در زاویه عزلت؟ عرض كرد چنین است فرمود لاجرم من امامم خواه غالب باشم و خواه مغلوب و علت صلح من با معویه همان علت است كه رسول خدای را به صلح با اهل مكه در حدیبیه گماشت ایشان كافران بودند به تنزیل قرآن و معویه و اصحاب او كافرانند به تأویل قرآن. هان ای



[ صفحه 245]



ابوسعید وقتی كه من از جانب خدای امام باشم به هر چه اقدام كنم خواه مصالحت خواه مناطحت واجب می كند كه عقل مرا نسبت به سفاهت نكنید و متابعت نمائید و بعید نباشد كه حكمت آن را ندانید مگر آگاه نشدید خبر خضر را گاهی كه كشتی را شكسته كرد و غلامی را بكشت و دیوار متمایل را استوار فرمود و از كردار خویش موسی را به خشم آورد و چون موسی را از حكمت و افعال خویش آگاه ساخت رضا داد همچنان است خشم شما بر من چه از حكمت آنچه من كردم آگهی ندارید همانا اگر كار به صلح نمی كردم یك تن از شیعیان ما در روی زمین باقی نمی ماند الا آن كه كشته شود.

و دیگر جماعتی از مسلمانان بر حسن علیه السلام درآمدند و صلح آن حضرت را با معویه تذكره همی كردند و ملامت نمودند.

فقال الحسن: ویحكم ما تذرون ما علمت و الله الذی عملت خیر لشیعتی مما طلعت علیه الشمس أو غربت ألا تعلمون أنی امامكم و مفترض الطاعة علیكم و أحد سیدی شباب أهل الجنة بنص من رسول الله صلی الله علیه و آله علی؟ قالوا: بلی! قال: أما علمتم أن الخضر لما خرق السفینة و أقام الجدار و قتل العلام كان ذلك سخطا لموسی ابن عمران اذ خفی علیه وجه الحكمة فی ذلك و كان ذلك عندالله تعالی ذكره حكمة و صوابا.

أما علمتم أنه ما منا أحد الا و یقع فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه الا القائم الذی یصلی خلفه روح الله عیسی بن مریم فان الله عزوجل یخفی ولادته و یغیب شخصه لئلا یكون لأحد فی عنقه بیعة اذا خرج



[ صفحه 246]



ذاك التاسع من ولد أخی الحسین بن سیدة النساء یطیل الله عمره فی غیبته ثم یظهره بقدرته فی صورة شاب دون الأربعین سنة ذلك لیعلم أن الله علی كل شی ء قدیر.

فرمود: وای بر شما آنچه من می دانم شما نمی دانید سوگند با خدای آنچه من از برای شیعیان خود كردم نیكوتر است از آن چه آفتاب بر او در می آید و از او در می گذرد مگر نمی دانید من امام شمایم مگر نمی دانید اطاعت من بر شما واجب است مگر نمی دانید بنص كلام رسول خدا من سید جوانان اهل بهشتم گفتند سمعا و طاعتا فرمود مگر ندانستید گاهی كه خضر كشتی را بشكست و در پی زد [1] و دیوار شكسته را قائم و ثابت فرمود و غلام را با تیغ سر برگرفت موسی خشمناك شد چه سر این امور بر وی مستور بود و این كردارها در نزد خداوند ستوده می نمود.

بدانید كه هیچ یك از ما اهل بیت نیست الا آن كه طوق بیت یك تن از طاغیان امت گردنش را فرسایش دهد مگر قائم آل محمد صلی الله علیه و آله كه عیسی بن مریم علیه السلام در قفای او نماز خواهد گذاشت خداوند شخص او را غائب داشت تا كس بر او غالب نشود و او نهم فرزند برادرم حسین است و در غیبت به قدرت خداوند زنده می ماند و چون هنگام خروجش فرارسد به صورت جوانی كه هنوز سنین عمر به چهل نرسیده ظاهر می گردد.

و دیگر سفیان بن اللیل می گوید چون حسن علیه السلام با معویه كار به مصالحت كرد بر شتر خویش برنشستم و به حضرت او شتافتم نگریستم كه در آستان سرای خویش نشسته و جماعتی در خدمت او حاضرند همچنان بر پشت شتر عرض كردم «السلام علیك یا مذل المؤمنین» فرمود «و علیك السلام یا سفیان» پیاده شدم و شتر خویش را عقال كردم و به نزدیك آن حضرت آمدم و نشستم فرمود هان ای سفیان



[ صفحه 247]



چه گفتی؟ عرض كردم كه گفتم «السلام علیك یا مذل المؤمنین» فرمود چه بر این داشت تو را كه با من چنین خطاب كنی «قلت أنت و الله بأبی أنت و امی اذللت رقابنا حین اعطیت هذا الطاغیة البیعة و سلمت الامر الی اللعین ابن آكلة الاكباد و معك مأة الف كلهم یموت دونك و قد جمع الله علیك امر الناس» گفتم پدر و مادرم فدای تو باد ذلیل كردی ما را وقتی امر خلافت را بدین طاغی لعین پسر هند جگرخواره تسلیم فرمودی با این كه صد هزار مرد شمشیر زن در ركاب تو بود و در راه تو بذل جان همی كردند و خداوند تشدید امر تو را اعداد فرموده بود.

فقال: یا سفیان انا أهل بیت اذا علمنا الحق تمسكنا به و انی سمعت علیا یقول سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: لا تذهب الأیام و اللیالی حتی یجتمع أمر هذه الامة علی رجل واسع السرم ضخم البلعوم یأكل و لا یشبع لا ینظر الله الیه و لا یموت حتی لا یكون له فی السماء عاذر و لا فی الأرض ناصر، و انه لمعویة و انی عرفت أن الله بالغ أمره.

فرمود ای سفیان ما اهل بیت چون حق را یافتیم دست بازنمی داریم متمسك می شویم به حق همانا از پدرم علی شنیدم كه از رسول خدای روایت می فرمود كه گفت شبها و روزها سپری نمی شود تا گاهی كه حكومت این امت بر مردی فرود آید كه گلوگاه او چنان كه مخرج سفلی بزرگ و گشاده باشد فراوان می خورد و سیر نمی شود و خداوند او را مأخوذ نمی دارد و او از جهان بیرون نمی شود تا چنان از بغی و طغیان گرانبار گردد كه نه در آسمان او را عذر پذیری بود و نه در زمین دین را [2] ناصری بدست شود چون سخن بدینجا آورد بانگ مؤذن فر رسید از بهر نماز



[ صفحه 248]



برخاست این وقت مشربه از شیر شتر به نزد آن حضرت آوردند بگرفت و همچنان كه ایستاده بود مقداری بنوشید و لختی مرا داد من نیز بیاشامیدم و در خدمت او به مسجد آمدم.

فرمود تو را چه محرك بود كه با منت سیر داد عرض كردم سوگند به آن كس كه محمد را به دین حق مبعوث داشت كه محبت تو مرا جنبش داد «فقال أبشر یا سفیان انی سمعت علیا یقول سمعت رسول الله یقول یرد علی الحوض اهل بیتی و من احبهم من امتی كهاتین یعنی السبابتین أو كهاتین یعنی السبابة و الوسطی احدیهما تفضل علی الاخری أبشر یا سفیان فان الدنیا تسع البر و الفاجر» فرمود شاد باش ای سفیان شنیدم از علی كه از رسول خدا حدیث كرد كه فرمود اهل بیت در كنار حوض بر من وارد می شوند به اتفاق آنان كه دوستدار ایشانند از امت من مانند دو انگشت سبابه كه با یكدیگر مقارن آری یا به كردار سبابه و وسطی كه یكی از دیگری فزونی دارد شاد باش ای سفیان دنیا جای بدان و نیكان است.

و دیگر بعد از مصالحه حسن علیه السلام با معویه شیعیان آن حضرت گروه گروه در خدمتش انجمن می شدند و آغاز اسف و افسوس می كردند سلیمان بن صرد خزاعی عرض كرد هرگز این شگفتی از خاطر من محو و منسی نشود كه تو با معویه مصالحه كردی و حال آن كه در ركاب تو چهل هزار مرد مقاتل از اهل كوفه بود و همگان عطای خود را در منازل خود ماخوذ داشتند و به شمار ایشان فرزندان و خویشاوندان ایشان به وقت حاجت حاضر جنگ می شدند و همچنان از اهل بصره و حجاز از شیعیان تو لشكری عظیم با تو پیوسته می شد و با این عدت و عدت بعد از تسلیم امر خلافت حظی و بهره ی از بهر خود نگرفتی و سجلی به سود خویش ماخوذ نداشتی.

اگر از پس آن كه كردی آنچه كردی وجوه اقوام را حاضر می داشتی و سجلی می نگاشتی كه بعد از معویه امر خلافت خاص تو باشد اندوه ما كمتر از این بود لكن بیرون سندی و گواهی سخنی در میان تو و او رفت كه هیچ كس آگاه نشد و او به هیچ یك از آن شروط وفا نكرد و بی پرده بر فراز منبر می گوید «انی كنت



[ صفحه 249]



شرطت شروطا و وعدت عداة ارادة لاطفاء نار الحرب و مداراة لقطع الفتنة فلما أن جمع الله لنا الكلم و الالفة فان ذلك تحت قدمی» یعنی پیمانی چند استوار كردم و وعده ی چند القا نمودم تا آتش حرب را فرونشانم و فتنه را از بیخ بزنم اكنون كه خداوند اختلاف كلمه را از امت مرتفع ساخت و مردم را در متابعت من متفق فرمود آن شرایط را در زیر پا نهادم.

چون سلیمان از روایت سخنان معویه بپرداخت عرض كرد یابن رسول الله معویه از این كلمات جز تو را قصد نكرده و با دیگر كس پیمانی در میان نیاورده صواب آنست كه تو نیز نقض عهد كنی «الحرب خدعة» فرمان كن تا من ساخته حرب شوم و به كوفه روم و عامل معویه را از عمل بازكنم و به كیفر كردار او پردازم چه خداوند خائنان را دشمن دارد سلیمان چون سخن بدینجا آورد خاموش شد همكنان آغاز سخن كردند و همگان رأی سلیمان را صواب شمردند.

فقال الحسن علیه السلام: أنتم شیعتنا و أهل مودتنا فلو كنت بالحزم فی أمر الدنیا أعمل و لسلطانها أركض و أنصب ما كان معویة بأبأس منی بأسا و لا أشد شكیمة و لا أمضی عزیمة و لكنی أری غیر ما رأیتم و ما أردت بما فعلت الا حقن الدماء فارضوا بقضاء الله و سلموا لأمره و ألزموا بیوتكم و أمسكوا.

فرمود ای جماعت شما شیعیان مائید و دوستان مائید اگر من در تدبیر كار دنیا بودم دنیا را دست بازنمی داشتم و سلطنت دنیا را مستقر می دانستم همانا سطوت معویه از من افزون نیست و صولت او از من فزونی ندارد و عزیمت او از من سبقت نمی برد و لكن آنچه من می نگرم شما نگران نتوانید بود و من حفظ جان و مال امت را در این مصالحه دانستم و به حكم خدای این عقد بستم شما به حكم خدا رضا



[ صفحه 250]



دهید و امارت معویه را گردن بگذارید و در منازل خود ساكت بنشینید.

و دیگر مسیب بن نجبه بر حسن علیه السلام درآمد و عرض كرد یا ابن رسول الله سخت مرا عجب می آید كه با معویه مصالحه كردی و حال آن كه چهل هزار مرد لشكری در ركاب تو بود و در مصالحه وثیقه استوار نكردی كه از برای تو سودی باشد ندانستم در این كار چه اندیشیدی و چرا اقدام فرمودی قال «فما تری» فرمود در این كار چه می بینی گفت چنان صواب می دانم كه نقض عهد كنی و آن پیمان كه در میان خود و او بسته ی بشكنی: -

فقال: یا مسیب انی لو أردت بما فعلت الدنیا لم یكن معویة بأصبر عند اللقاء و لا أثبت عند الحرب منی و لكنی أردت صلاحكم و كف بعضكم عن بعض فارضوا بقدر الله و قضائه حتی یستریح بر و یستراح من فاجر.

فرمود ای مسیب اگر من در طلب دنیا گام می زدم معویه در روز گیر و دار و ایام كارزار از من شكیباتر و پای برجاتر نبود لكن من صلاح حال شما را نگران شدم و نخواستم یكدیگر را دست خوش تیغ و تیر كنید اكنون رضا دهید به قدر و قضای خدا تا مؤمن و پارسا از فاجر آسوده شوند.

و دیگر عبیدة ابن عمرو الكندی باتفاق قیس بن سعد بن عباده به حضرت امام حسن علیه السلام آمدند و عبیده را كمال خشم و دلتنگی بود از مصالحه ی آن حضرت با معویه و او را زخمی بر چهره بود حسن علیه السلام فرمود این چه نشان است عرض كرد به موافقت قیس در جنگ معویه این زخم یافتم آنگاه عبیده صورت ضجرت خاطر و غمندگی خویش را به عرض رسانید این وقت حجر بن عدی نیز حاضر بود «فقال اما والله لوددت أنك مت فی هذا الیوم و متنا معك و لم نر هذا الیوم فانا رجعنا راغمین بما كرهنا و رجعوا مسرورین بما احبوا» گفت: سوگند با خدای



[ صفحه 251]



دوست داشتم كه تو بمرده بودی و ما نیز با تو بمرده بودیم و این روز را نمی دیدم كه ما مراجعت كنیم ذلیل و زبون و نومید از آنچه می خواستیم و دشمنان ما مراجعت می نمایند بر گردن آرزو سوار شده شادكام و خورسند. از این كلمات رنگ مبارك حسن افروخته گشت حسین علیه السلام به جانب او تند نگریست و غمزی فرمود حجر ساكت شد آنگاه حسن علیه السلام فرمود: «یا حجر لیس كل الناس یحب ما تحب و لا رایه رایك و ما فعلت الا ابقاء علیك و الله كل یوم هو فی شأن» فرمود ای حجر نه آنست كه آنچه را تو دوست داری مردمان دوستدار باشند و آنچه را تو پسندی پسنده دارند و من این كار نكردم الا آن كه حفظ جان و مال تو را خواستم و خدای را هر روز به مصلحت وقت تقدیریست.

و دیگر جماعتی از مسلمین بر حسن علیه السلام گرد آمدند و آغاز شنعت و سرزنش نمودند و بعضی «یا مذل المؤمنین و مسود الوجوه» گفتند «فقال لا تعذلونی فان فیها مصلحة و لقد رأی النبی صلی الله علیه و آله فی منامه انه یخطب بنوامیة واحدا بعد واحد فحزن فاتاه جبرئیل بقوله انا اعطیناك الكوثر و انا أنزلناه فی لیلة القدر» فرمود مرا سرزنش مكنید و بیغاره [3] مرانید چه در این مصالحه مصلحتی بود همانا رسول خدای را در خواب نمودار شد كه بنی امیه یكی پس از دیگری بر منبر او صعود می كنند و قرائت خطبه می نمایند محزون شد جبرئیل بیامد و سوره ی مباركه انا اعطینا و انا أنزلنا را بیاورد.

و از ابی عبدالله مرویست كه می فرماید «ثم انزل انا انزلناه یعنی جعل الله لیلة القدر لنبیه خیرا من الف شهر ملك بنی امیة» یعنی خداوند لیلة القدر را خاص پیغمبر فرمود و آن بهتر از مدت سلطنت بنی امیه است كه هزار ماه است.

اما سعید بن یسار و سهل بن سهل حدیث می كنند كه رسول خدا در خواب بوزینه چند دید كه بر منبرش صعود می نمایند و از آن پس غمگین بود و تبسم نفرمود تا جهان را وداع گفت و در مسند موصلی مسطور است كه خنزیری چند دید كه بر



[ صفحه 252]



منبر صعود می دهند و قاسم بن فضل الحرانی نیز مدت ملك بنی امیه را هزار ماه حدیث كرده است.


[1] در پي بر وزن غربي به معني وصله و تعمير است.

[2] بلكه: وي را.

[3] بيغاره بر وزن بيكاره به معني ملامت و سرزنش است.